من خیلی خیلی جوابت رو دوست داشتم :) یعنی یک بار گفته بودم که یک چیزی رو میخوام بخونم، که بین روزمرهنویسی محض، و حرفهای فلسفی باشه؟ این دقیقا چیزی بود که دوست داشتم بخونم. و احتمالا چند بار دیگه هم بخونمش.
و این که من دوست دارم که کافهات رو ببینم، و خیلی خیلی خوشحالم که آهنگها رو گوش کردی، چون فک نمیکردم که خوشت بیاد :))
واقعا هیچ ایدهای ندارم که چطوری هنوز جریان لثهات ادامه پیدا کرده و تو همچنان زندهای. چون قطعا به جای تو بودم، همون موقع خودکشی رو انتخاب میکردم به جای تحمل این همه درد. من واقعا در این زمینه، به شدت میترسم. از همهی چیزهای مربوط به دندونها.
و این که من هم ظرف شستن رو بیشتر از بقیهی کارهای خونه دوست دارم، چون میتونم آهنگ گوش کنم. و روز اولی که از خوابگاه به خونهمون میرسم، خونه رو تمیز میکنم، و همیشه این کار خستهام میکنه، چون کلی وقت میذارم، و آخرش هم خونه طوری تمیز نیست که واقعا تمیز محسوب بشه.
و من آرزوم اینه که جزوههام شگفتانگیز باشند، ولی همیشه سر کلاس حوصلهام سر میره یه جایی و دیگه نمینویسم :)) همیشه هم جاهای مهم رو نمینویسم :)) به خاطر همین، بچهها اولها میومدند از من جزوه میگرفتند، الان دیگه جزو گزینهها هم نیستم.
و این که، در نهایت، تو واقعا زیبایی الی (الان دیگه خیلی به چهره اشاره نمیکنم)، اصلا نمیفهمم چطور ممکنه من رو بخونی، یعنی واقعا نمیفهمم، و به شدت از این خوشم میاد :))، میدونی، سفیدی، و متفاوتی. دوست داشتم که هم بیشتر میشناختمت، و هم بهتر میتونستم که بیان کنم که چه تصویری توی ذهنم ازت هست. ولی به شکل خوشایندی گرمیو زندگی هست توی وجودت.